بیتابم
میگویمت عشق را با دل بیتابم آغاز کن
میگویمت تا قصه آغاز شود
با من بمان و صبح را آواز کن
ای بیتاترین ماه شبانم
بر من بی رنگ بتاب
که بیتابیم از تنهاییم بدون تو است
بیشتر تنهایم نکن
دلی را که دیگر وقتی ندارم برای بازی با لغاتی که همیشه با من یار بوده اند
تابی ندارم که دیگر بیتاییت را وصف کنم.
تابی ندارم ..... . . . . . . . .
بگو پس از کدامین بارش چشمهایم آفتاب چشمهایت را خواهم دید