در مقابل آرزوی برباد رفته ام
آرزویی که خاک خورد
روی شیشه ی قاب عکسی شکسته!
این سکوت همان آه من است
زمانی که زانو بغل کرده ام
و باران مهمان نگاه خیسم شاهد هق هق من است.
چیزی نیس بگویم.
دل دگر نایی ندارد.
شب هر دم از من شبناک پر میکشد تا شنود راز درونم را
اینکه باید آرام شد در پس تکرار لحظه های آشنایی تا دگر بار
سرداد آواز عشق را که دلم بی تو خراب خواب آشناییست.
شرمنده اگه این اواخر شعرام خیلی بی خود شدن.
اما خب بهتر از هیچیه.نه؟
بگو پس از کدامین بارش چشمهایم آفتاب چشمهایت را خواهم دید