روزگاری است چون شمعی که به پایان رسیده و به انتظار خاموشی است سوسو میزنم......

کسی که به این روز در آوردتم با دیدن حال و روزم,باز حالم را جویا میشود.

تا میگویم عشق,حرفم را قطع میکند .....

میگوید چیزی نگو..........

دانم که چه دردی داری!

و باز سوسو کنان چیزی نمیگویم که آنکه برایش میسوزم

خود برای کسی دیگر میسوزد.