روزگاری است چون شمعی که به پایان رسیده و به انتظار خاموشی است سوسو میزنم......
کسی که به این روز در آوردتم با دیدن حال و روزم,باز حالم را جویا میشود.
تا میگویم عشق,حرفم را قطع میکند .....
میگوید چیزی نگو..........
دانم که چه دردی داری!
و باز سوسو کنان چیزی نمیگویم که آنکه برایش میسوزم
خود برای کسی دیگر میسوزد.
+ نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:48 توسط احسان
|
بگو پس از کدامین بارش چشمهایم آفتاب چشمهایت را خواهم دید