ازت میخوام بری...
هرچند بی بودنت بودنم نابود است.
گرمی دستانت سهم دستان من نیست
من کسی که میخواهی نیستم.
چراغ خوشبختی ات نزد من کم نور است.
برو!
نمان!
ماندنت خاموشی چرا خوبخشتی ات را در پی دارد...
گریه برای ماندن بیهوده است
این گریه را برای خواب ابدی من نگه دار.
هر چند این خواب هم برای تحمل دوری ات بیهوده است.
+ نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 4:13 توسط احسان
|
بگو پس از کدامین بارش چشمهایم آفتاب چشمهایت را خواهم دید