این شمع به پایان رسید،اما هم چنان میبارد نگاهم. بگزار گریه کنم ......... . ای کاغذ دفتر پیرم.ای قلم که در رکاب ناگفته هایم همیشه حاضر است رنگ خزانت.ای که جوهرت اشک نگاهم در نگاه آینه است،بگزار گریه کنم! بگزار گریه کنم در آن دم که دلم دلخور از دلگیری های حاضر است. بگزار بغضی نماند در گلویم!بگزار گریه کنم! شب از پنجره می نگرد در حال خرابم.حالم بسی خراب است،بگزار گریه کنم! میدانم چه فکری میکند در حال من،قلب نگرانش. عمری است که نیست دیگر در کنارم،وجود مهربانش! عمری است که نیست بر لبانم لبخندی بی او! او دگر نیست بگزار عمری گریه کنم!. ---------------- شب همه ی شبوب Z